Ahwaz Feminism

عندما تموت أمرأة جميلة تفقد الكرة الارضية توازنها و يعلن القمر الحداد لمئة عام و يصبح الشعر عاطلا عن العمل - نزار قباني

Monday, July 31, 2006

ذكريات رانيا

اصمتي رانيا

تحاول ان تركز علي قرائة كتابها و لكن يمنعها التفكير. تفكر بدورات الحديث التي تقام يومية علي سفرة الغداء و العشاء و مع انها عادتأ تفضل الصمت لنفسها كيف تستمتع بالاصغاء الى اخوانها و هم يتحدثون, يتناقشون و يضحكون و كيف احيانأ تحب بان تكون هي ايضأ شاركة في الحديث. و هذا ما كانت تفكر به اليوم على مائدة الغداء و كالعادة الشباب يتكلمون و بصوت عال. هذا بالضبط ما كانت تفكر به في اللحظة نفسها لما اختها الصغيرة رشاء بشوق المشاركة في الحديث بدات تتكلم و لكن قبل اكمال جملتها الثانية سكتت اثرأ لنهيب ابيها : ما خلصتي؟ رحتي دوختينا بعد سكتي
صمتت رشاء لتعطي المجال لاخوانها الاربعة لمتابعة حديثهم الاشبه بالصريخ
شو ابوی ما داخ من حچی الاولاد کلها
ترفع راسها عن الکتاب لتقع نظرتها علی صورة جدتها المعلقة من الجدار مقابلها. تتذكر كلامها الذي سمعتها مرارأ و تكرارأ و لم تفهم معناه قط :" يدة لا تحچین هلگد عیب علیچ ... البت کون لا تحچی واید مو زین، زحمة
چا لیش عیب؟ تتسائل رانيا كانها تخاطب صورة جدتها
تحچین و یا نفسچ رانیا؟ تسالها نجلاء و لا يمر من حضورها في الغرفة الا دقائق و لم تدرك رانيا دخولها- لیش ابوی علی الغدا ما رضی رشاء تحچی؟
انا ادری؟ بعد داخ
شو مایدوخ من الاولاد و هلگد یحچون؟
تنظر عليها نجلاء بنظرة مستغربة و ترد عليها كانه لا يوجد في الكون ابسط من سؤال رانيا: بعد اهم اولاد

Sunday, July 30, 2006

خاطرات رانیا

جایزه شاگرد اولی

قرار است که به شاگردان ممتاز جایزه بدهند. حیاط مدرسه پر است از همهمه مادرانی که به دعوت مدرسه گرد هم آمده اند تا جوایز فرزندانشان را دریافت کنند. خانم ناظم توی میکروفون صدا میکند: " رانیا اهوازی" ... خانمی از میان جمعیت بلند میشود. عبای سیاهی به تن دارد که ابهت عجیبی به او بخشیده، زیر عبا شیله ای مشکی را به دور سر خود پیچیده که با ظرافتی خاص موهایش را پوشش داده وبه چهره خسته اما مصممش رنگ عظمتی به وسعت تاریخ را هدیه کرده است. به طرف خانم ناظم گام برمیدارد در حالیکه پیراهن بلند قهوه ای رنگش مثل تلاطم جریان قهوه ای ای آب در کارون روی قدمهایش موج میزند
خانم ناظم خیره و حیران به او نگاه میکند، انگار که نمیتواند بلاهت خود را بهتر از این به نمایش بگذارد، همانطور میکروفون به دست زمزمه میکند: " اِاِ... من نمی دونستم رانیا عربه!" و این کلماتی است که به جای تقدیر و آفرین از بلند گوی مدرسه پخش میشود

Thursday, July 27, 2006

Hour Falahia


This is a boy i met while visiting Hour Falahia, caught a little bird wanted to sell it to me for 500 Tumans. He was so adroit in Arabic that i was amazed.There was a strange feeling that took me to the old world of childhood and all that i was seeing of my nation's suffering. What a life they live, here far from the rich's and the full's eyes!
God bless my nation

An Interjection

The most ridiculous thing happened to me this summer

Imagine, it is summer time and you’ve just got rid of exams, study and all that stuff, besides, the most important event of the year is happening right now , a war between two countries that because of many reasons are so important to you (Israel and Lebanon). And what is ridiculous?
To get up one Saturday morning to find your dish broken and the LNB stolen!! And what is the solution? …I guess nothing but to survive with Iran’s useless TV, and to regret the good old days with Aljazeera and mbc channels!

Thanks for your sympathy

Saturday, July 22, 2006

Hour Falahia


تالاب فلاحیه
i will come to you by more pictures

Friday, July 21, 2006

خاطرات رانیا

رانیا ، عرب و گاز
کلاس آرام بود.بچه ها مشغول نقاشی بودند و معلم چرت میزد. رانیا مرتب یک خط را میکشید و پاک میکرد. نیلوفر گفت رانیا چی
میکشی؟ ، گفت: پل معلق ، ولی نمیتونم خمیدگی شو درست بکشم. نیلوفر گفت بلد نیستی بده من بکشم. رانیا اجازه نداد و گفت نقاشی خودمه، خودم میکشم. نیلوفر گفت حالا که این طوره منم نمیذارم بکشی و شروع کرد سر به سر رانیا گذاشتن. رانیا توجهی نکرد و به کارش ادامه داد. کلاس آرام بود و معلم چرت میزد ... با صدای جیغ کوتاهی چرت معلم پاره شد. رانیا داشت گریه میکرد و نیلوفر هم ،رفته بود زیر میز. گفت: چی شده رانیا؟ - خانم هاشم پور نیلوفر شونه ما رو گاز گرفت! خانم هاشم پور رانیا را از کلاس برد بیرون شانه اش را لخت کرد و متوجه زخمی شد که در اثر جای دندان روی شانه رانیا پدید آمده بود. نیلوفر را صدا کرد بیرون کلاس و پرسید: نیلوفر چرا رانیا رو گاز گرفتی؟ - خانم من که نخواستم گازش بگیرم ، فقط خواستم سگک رو ی مانتوشو گاز بگیرم. - به هر حال نیلو جان حواست باشه. رانیا عربه. مبادا اینجوری با عربا درگیر بشی، اینا واسه این چیزا دیه میگیرن. الان ممکنه رانیا بره خونه، باباش اینو ببینه و فردا بیاد از بابات دیه بخواد. مگه نه رانیا؟! رو کرد به رانیایی که با چشمهای گردشده و پر از سردرگمی به او نگاه میکرد
...
یک دختر ده ساله مثل رانیا مسلما می داند که دیه چیست. اما فقط نمیداند که خوب است یا بد وگرنه حتما جواب خانم هاشم پور را میداد .آن وقت آخر داستان میتوانست به یکی از این دو شکل تمام شود
رانیا گفت: آره خانوم ما دیه میگیریم ،ما از هرچی غیر عربه دیه میگیریم، ما حتی از عربها هم دیه میگیریم چه رسد به یه عجم!و با چشمهایی پر از کینه به دوست صمیمیش نیلوفر نگاه کرد
یا
رانیا گفت: خانوم ما که دیه نمیگیریم .چرا یه کاری میکنین نیلوفر از ما بترسه؟ من فقط دردم اومد همین . و با چشمهایی پر از دوستی به نیلوفر نگاه کرد
...

اما بیایید صادق باشیم. رانیا انقدر بزرگ نیست که حتی فرق بین عرب و عجم را درست بفهمد چه رسد که کلمه ای مثل دیه را درک کند، شاید پایان بهتر و منطقی تر داستان همان باشد که: رانیا با چشمهای گردشده و پر از سردرگمی به او نگاه میکرد در حالیکه ذهنش پر بود از سوال " دیه شنهی؟".... ................................... پایان

Thursday, July 20, 2006

aljazeera

There is a program on Aljazeera channel. A program that I watch sometimes and is presented weekly: Ittijah el moakes. Last Tuesday they talked about arbian women( gulf countries) and political participation. You can watch the program on http://www.aljazeera.net/NR/exeres/BE212265-7D56-420A-B99D-82D8624E6D41.htm

Wednesday, July 19, 2006

کوتاه از تاریخ اهواز عربی

Ahwaz History
This is a part of an article I once found on the weblog http://karoxin.blogfa.com/ , which is obstructed now because of what reason??? i dont know! any way, its worth reading( i wish i had saved the entire article... it's gone now)
....
طرح توسعه نیشکر بلای دیگری بود که دست کمی از جنگ نداشت!
تصا حب هکتارها زمینهای مرزی به بهانه آلوده گی به مین!
تغییر نام شهرهایشان ...پمپاژ ذخایر عظیم نفت و گاز به تهران ،اصفهان، مشهد،کرج،یزد،رفسنجان و...چرا؟
بسیاری از مردم این دیار حتی اهوازی که یکی از کلانشهرهای ایران است آب آشامیدنی غیر بهداشتی مصرف میکنند ولی برای پسته های رفسنجان آب چشمه سارهای کارون و دز را پمپاژ میکنند.
هر حرکت فرهنگی را که مزه عربی داشته باشد در نطفه خفه میکنند و اسم جدایی طلبی بر آن میگذارند مگر نه یوسف عزیزی بنی طرف که حتی محل سکونتش تهران است را به زندان می افکنند نویسنده ای که فقط از تاریخ و فرهنگ عربهای اهواز نوشت و نه چیز دیگر تازه او همیشه تجزیه را مردود میدانست!
آیا میدانید حتی عربها ی این سرزمین حق نام عربی گذاشتن بر فرزندان خود را ندارند جز چند نام مذهبی!
این درس عربی که در مدارس تدریس میشوند بخاطر چشم و ابروی عربهای خوزستان نیست!اگر اینگونه بود چرا به عرب میگویند عرب زبان! حتی اعتراف هم نمیکنند که بابا اینها عرب هستند نه عرب زبان!
...
آیا قدمت چغازنبیل بیشتر از خرابه های خشتی بم و یا خرابه های تخت جمشید نیست؟
چرا هست ولی تخت جمشید را آریایی ها بنا کردند ولی چغازنبیل را سامی ها(عیلامیها)
خرمشهر یا همان محمره عرب دارد !ولی بم نه!
آیا می دانید این اسم از کجا آمد؟
در طول مسیر را آهن اهواز –تهران ایستگاه هایی هست که صرفاً ایستگاه هستند و نامی برای آنها انتخاب کردند که بدون اسم نباشند مثل آهودشت و...
موقع افتتاح را ه آهن محمره نیز نام خرمشهر را نهادند تا با نام با مسمای آن که ریشه عربی دارد مبارزه شود.همه دیدید که کارون موقعی که طغیان میکند رنگ کاکائوی میگیرد تقریباً قرمز میشود این حدت در خرمشهر بیشتر است به همین دلیل ساکنان اولیه این شهر نام آن را ماء حمره=محمره = شهر آب سرخ نهاده بودند.
نام سوسنگرد مسخره ترین نامی است که برای یک شهر میگذارند؟
نام این شهر خفاجیه بود خفاجی ها نه فارس هستند و نه آریایی آنها سامی هستند که به مرور زمان عربزبان شده اند مثل سریانیها(سوری ها) مثل قبطانیان(لبنان و فلسطین) و این سرزمین آنهاست !آنها همان صبی هایی هستند که فارسها آنها را بخاطر عقایدشان مسخره میکنند.آنها فرزندان تمدنی عظیم هستند آنها هم نژاد عربها ،نصارا،آشوری ها،سومری ها،کلدانی ها،عیلامی ها،،قبطانی ها،سریانی ها،عبری ها(یهودی) و فینقیهاو...هستند آنها سامی هستند و نه اریایی!
خب نام سوسنگرد میگذارند که چه؟که چون در این شهر خیلی ها سوزنگری(خیاطی)میکنند!!!حتی نامش را خیاط نگذاشتند !!!چون خیاط واژه ای عربی است!خب پس با این حال به کاشان هم بگوییم گلابگیرانشهر! به قم بگوییم سوهانچی آباد!به اصفهان بگویند گزآباد!
مسخره است!
چرا ادعا میکنند اهواز مال آریایی هاست و حتی پا را فراتر میگذارند و می گویند فارسها.
تاریخ تاکنون یکی از کهنترین قومهای این سرزمین را که شناخته قوم عیلام بود که پایتختش شوش (سوزیانا)بود.عیلامی ها آریایی نیستند آنها هم سامی هستند یعنی هم نژاد عرب!
با هجوم قبایل آریایی در حدود 2500 سال پیش پای اقوام آریایی به خوزستان باز شد.این از این!
آرایایی ها وحشیانه تمدنهای عظیم بین النهرین از جمله عیلام را نابود کردند.
خوزستان جزیی از تمدنهای بین النهرین محسوب میشد و این مرزهای سیاسی است که خوزستان را از مهد تمدن جدا کرده، و گرنه حتی از لحاظ جغرافیایی خوزستان ادامه جلگه عظیم بین النهرین است.
محل اطراق آرایایی هاا از لرستان و کردستان به سمت غرب و جنوب فراتر نرفت.شاید آرایایی ها را دیوار بزرگ زاگرس متوقف کرد.
ولی با این حال طمع کشور گشایی پادشاهان تازه به دوران رسیده آن زمان باعث شد شهر شوش به دست آنها سقوط کند وتمامی تار وپود تمدن عیلامی را در هم کوبند
و چون خوزستان دارای رودها پر آب و دشت حاصلخیزی بود شوش شد پایتخت زمستانی پادشاهان فارس.
باز با تمام تلاشی که پادشاهان فارس برای مبارزه با تمدنهای بین النهرین کردند از جمله استقرار اسرای رومی در دزفول (دژپل)برای برهم زدن ترکیب جمعیتی.باز مرز قومی انها از دزفول و مسجد سلیمان و ایزه و رامهر مز بیشتر نرفت.
و اهواز غیر آریای و سامی وعربی بود و ماند . چه بسا امروزه به هرکه بگویی اهوازی هستی میگوید عربی؟
بلی زیرا هویت این شهر عربی ماند.هوزها یا خوزها که نام شهر خود را خوزین یا اخوزین=اوکسین =اهوزین=اهوز=اهواز نامیدند .و چون با دیگر اقوام سامی در رابطه بودند عربی را خوب میدانستند همانگونه که پارتها (افغانها)و مادها(کردها)پارسی را بلد بودند. این هوزی ها با ظهور اسلام کاملا عرب شدند و طایفه های زیادی هستند که بازمانده همان هوزی ها یند چندتا از آنها یکی طایفه اهوازی طایفه خفاجی،خمیسی،طاووسی و...هم نژادها ی عربشان که قبلا هم دولتی بنام حیره داشتند به آنها ملحق شدند و بازار بزرگی را بنام سوق الاهواز(بازار هوزها) در اهواز کنونی دایر کردند که محل داد و ستد اقوام سامی شد.و رفته رفته کلمه سوق(بازار)حذف شد
و اهواز خالی بجا ماند.مثل مدینة النبی==مدینة
قبل از ظهور و گسترش اسلام نیز قبایل عرب مسیحی تحت عنوان نصارا نیز در اطراف اهواز زندگی میکردند این قبایل نصارا که قبلا در منطقه کوت نواصر زندگی میکردند جزء قبایل عربی هستندکه مدرک مستند دیگری هستند بربطلان ادعای مسخره ی عده ای که میگویند اعراب با ورود مجاهدین صدر اسلام وارد اهواز شدند !نه خیر!نوچ!! نصارا قبیله های بیت جرجیس،بیت کلیا و....ساکنان اصلی این دیارند نه زرتشتیان !ونه قدسین آتش!سامیان در بیشتر ادوار تاریخ رسالت نبوی و دین نبوی داشتند در دوره جاهلیت نیز آنها در کنار خدای موحد به تقدس هٌـــبل میپرداختند که شرک بالله بود در آن دوره نیز رسالت ابراهیمی در بین آنها پیروانان زیادی داشت که خاندان بنی هاشم از پیروانان آن مکتب الهی بودند.
و با ظهور اسلام این طوایف و قبایل کاملا یا عرب شدند یا مسلمان همانگونه که سومریان و سریانیان و قبطانیان زبان عربی را بر گزیدند.
قبایل زیادی از یمن و حجاز و در صده های اخیر از عراق وارد این سرزمین شدند که بهانه ای برای نژاد پرستان پان ایرانسیت شد که عربها در بعد از اسلام وارد خوزستان شدند! نه عزیزان من اینگونه نیست اگر قرار بود عربهای مسلمان هر جا میرفتند جهاد کنند، را موطن خود میکردند الان ایران و کل شبه قاره هند و اسیای مرکزی و صغیر و جنوب اروپا عرب شده بود.
اینجا هیچ غیر سامی (عرب)نبود که بخواهد با آمدن عربها مسلمان ،ادعای آب و خاک کند.
اهواز از اول سرزمین سامیها و عربها بوده است.هیچ غیر عربی در اهواز هیچ غیر عربی در اهواز به جرات میگم و همه هم میدانند هیچ غیر عربی نمیتواند ادعا کند که اهوازی اصیل و بومی اهواز است
....

Tuesday, July 18, 2006

A poem by Nazzar Ghabani

... شاءت الاُقدار يا سيدتي ,
اُن تمطري مثل السحابة
فوق ارض ما بها قطرة ماء
و تكوني زهرة مزروعة
عند خط الاستواء..
و تكوني صورة شعرية
في زمان قطعوا فيه رؤوس الشعراء
و تكوني امراة نادرة
في بلاد ..
طردت من ارضها كل النساء..
نزار قباني

The destiny wants you,
My lady,
Like a cloud
On the lifeless land
To rain,
And to be
In the equator
A flower sowed,
And a poetic picture
In the epoch of
Poet murdering,
And to be
A unique woman
In the country
Where are in exile
The women...

Translated by H.Asadi

a poem by Soad Alsabah

يقولون

يقولون: اِن الكتابة اِثم عظيمٌ

فلا تكتبي

و اِن الصلاةَ اَمام الحروف حَرامٌ

فلا تقربي

و اِن مدادَ القصائد سُمٌ

فاِياك اَن تشربي

و هانذا

قد شربْتُ كثيرأ

فلم اَتسمم بحبر الدواةِ على مكتبي



يقولون: اِن الكلامَ امتيازُ الرجال

فلا تنطقي

و ان الكتابة بحرٌ عميقُ المياهِ

فلا تغرقي

و هانذا قد سبحْتُ كثيرأ

و قاومْتُ كلَ البحار.. و لم اَغرق



يقولون: اِني كسرْتُ بشعري جدار الفضيلة

و اِن الرجال هم الشعراء

و اَساَل نفسي:

لماذا يقيمون... هذا الجدار الخرافيَ

بين الحقول... و بين الشجر

وبين الغيوم.. و بين المطر

و ما بين انثى الغزال.. و بين الذكر؟

و من قالَ: للشعر جنسٌ

و للنثر جنسٌ

وللفكر جنسٌ؟

و من قال اِن الطبيعة

ترفض صوت الطيور الجميلة؟



يقولون: اِني كسَرْتُ رخامة قبري

و هذا صحيح...

و اِني ذبحتُ خفافيش عصري

و هذا صحيح...

و اِني اقتلعتُ جذور النفاق بشعري

و حطمت عصر الصفيح

فاِن جرحوني

فاجمل ما في الوجود.. غزال جريح



سعاد الصباح

Monday, July 17, 2006

A start

I will continue my attempts to fulfil what i feel is my duty towards my people, Ahwazi Arab people.