رانیا ، عرب و گاز
کلاس آرام بود.بچه ها مشغول نقاشی بودند و معلم چرت میزد. رانیا مرتب یک خط را میکشید و پاک میکرد. نیلوفر گفت رانیا چی
میکشی؟ ، گفت: پل معلق ، ولی نمیتونم خمیدگی شو درست بکشم. نیلوفر گفت بلد نیستی بده من بکشم. رانیا اجازه نداد و گفت نقاشی خودمه، خودم میکشم. نیلوفر گفت حالا که این طوره منم نمیذارم بکشی و شروع کرد سر به سر رانیا گذاشتن. رانیا توجهی نکرد و به کارش ادامه داد. کلاس آرام بود و معلم چرت میزد ... با صدای جیغ کوتاهی چرت معلم پاره شد. رانیا داشت گریه میکرد و نیلوفر هم ،رفته بود زیر میز. گفت: چی شده رانیا؟ - خانم هاشم پور نیلوفر شونه ما رو گاز گرفت! خانم هاشم پور رانیا را از کلاس برد بیرون شانه اش را لخت کرد و متوجه زخمی شد که در اثر جای دندان روی شانه رانیا پدید آمده بود. نیلوفر را صدا کرد بیرون کلاس و پرسید: نیلوفر چرا رانیا رو گاز گرفتی؟ - خانم من که نخواستم گازش بگیرم ، فقط خواستم سگک رو ی مانتوشو گاز بگیرم. - به هر حال نیلو جان حواست باشه. رانیا عربه. مبادا اینجوری با عربا درگیر بشی، اینا واسه این چیزا دیه میگیرن. الان ممکنه رانیا بره خونه، باباش اینو ببینه و فردا بیاد از بابات دیه بخواد. مگه نه رانیا؟! رو کرد به رانیایی که با چشمهای گردشده و پر از سردرگمی به او نگاه میکرد
...
یک دختر ده ساله مثل رانیا مسلما می داند که دیه چیست. اما فقط نمیداند که خوب است یا بد وگرنه حتما جواب خانم هاشم پور را میداد .آن وقت آخر داستان میتوانست به یکی از این دو شکل تمام شود
رانیا گفت: آره خانوم ما دیه میگیریم ،ما از هرچی غیر عربه دیه میگیریم، ما حتی از عربها هم دیه میگیریم چه رسد به یه عجم!و با چشمهایی پر از کینه به دوست صمیمیش نیلوفر نگاه کرد
یا
رانیا گفت: خانوم ما که دیه نمیگیریم .چرا یه کاری میکنین نیلوفر از ما بترسه؟ من فقط دردم اومد همین . و با چشمهایی پر از دوستی به نیلوفر نگاه کرد
...
اما بیایید صادق باشیم. رانیا انقدر بزرگ نیست که حتی فرق بین عرب و عجم را درست بفهمد چه رسد که کلمه ای مثل دیه را درک کند، شاید پایان بهتر و منطقی تر داستان همان باشد که: رانیا با چشمهای گردشده و پر از سردرگمی به او نگاه میکرد در حالیکه ذهنش پر بود از سوال " دیه شنهی؟".... ................................... پایان